1 مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا
2 کاین دست بسته را بگشایند عاقبت وان گشاده باز ببندند بر قفا
1 عیب آنان مکن که پیش ملوک پشت خم میکنند و بالا راست
2 هر که را بر سماط بنشستی واجب آمد به خدمتش برخاست
1 مطرب مجلس بساز زمزمهٔ عود خادم ایوان بسوز مجمرهٔ عود
2 قرعهٔ همت برآمد آیت رحمت یار درآمد ز در به طالع مسعود
1 در حدود ری یکی دیوانه بود سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
2 در بهار و دی به سالی یک دو بار آمدی در قلب شهر از طرف دشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت