سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی
سنایی غزنوی

آن از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 12

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 12 ام از 1794 الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی و احواله

آن نگاری که سوی او نگری

1 آن نگاری که سوی او نگری او دل از تو برد تو درد بری

2 روی اگر هیچ بی‌نقاب کند راه پر ماه و آفتاب کند

3 ور کند هردو بند گیسو باز سه شب قدر برگشاید راز

4 دایگان زلف او چو تاب دهند چینیان نقش خود به آب دهند

5 دُرج دُرّش چو نطق بشکافد شرمش از گل نقابها بافد

6 شکن زلفش از درون سرای مشک دست آمد و جلاجل پای

7 گرچه در پرده‌ها تواند شد ز ایچ عاشقان نهان نداند شد

8 بوی او عقل را کند سرمست روی او مرگ را کند پسِ دست

9 حلقهٔ زلف او معما گوی نقش سودای او سویدا جوی

10 از لبش جان کور کوثر نوش وز خطش چشم عور دیبا پوش

11 دیو همچون ملک شد از رویش روز شب گشته زان سیه مویش

12 روی و مویش به از شب و روزست شادی افزای و مجلس افروزست

13 مرد از بوی او حیات برد ماه از حسن او برات برد

14 چشم صورت ز رفتنش جان بین دست معنی ز دامنش گل چین

15 گاه پیدا و گاه ناپیدا همچو نقطه به چشم نابینا

16 خط و خالش چو خط و عجم نُبی زیر هریک جهان جهان معنی

17 روی و زلفش گر آشکارستی شب و روز این که دوست چارستی

18 در تماشای آن دوتا گلنار مرد برهم فتد چو دانهٔ نار

19 چشم گوشی شود چو سازد چنگ گوش چشمی شود چو آرد رنگ

20 زان خط مشک رنگ لعل فروش مردمِ دیده گشته دیباپوش

21 روز حیران شود همی ز شبش بوسه ره گم کند همی ز لبش

22 وهم عاشق سوی لبش بشتافت لب او جز به خنده باز نیافت

23 بوسهٔ عاشق روان پرداز دهنش را به خنده یابد باز

24 نه ز غنچه دو دیده باز کند نه ز خنده دو لب فراز کند

25 بند زلفش چو زیر تاب آمد بندِ قندیل آفتاب آمد

26 خرمن مشک توده بر توده خوشه‌چینان ازو برآسوده

27 صورت قهر و لطف خال و لبش عالم قبض و بسط روز و شبش

28 لعل او دلگشای و جان آویز جزع او لعل پاش و مرجان ریز

29 کارخانهٔ رخش بهار شکن ناردانهٔ لبش خمار شکن

30 شمع رخ چون ز شرم بفروزد آهوان را کرشمه آموزد

31 جعد او عقل و روح را خرگه چشم او چشم را تماشاگه

32 هرکجا زلف او مصاف زند زشت باشد که نافه لاف زند

33 از زمین بوی مُشک برخیزد خون عاشق چو زلف او ریزد

34 جعدش از تاب بر رخ دلخواه راست چون خال بی بسم‌اللّٰه

35 دیده زان چشمها که بردارد جز کسی کآفت بصر دارد

36 چشم کز دیدنش ندارد نور باشد از روی خوب فایده دور

37 قد او در دو دیدهٔ دلجوی همچو سرو بلند بر لب جوی

38 بتوان دید از لطیفی کوست استخوان در تنش چو خون از پوست

39 هم گهر با دهان او ارزان هم سُرین بر میان او لزران

40 جان جانست نور بر قمرش نور عقلست لعل پر شکرش

41 گر برو عنکبوتکی بتند در زمان حد زانیانش زند

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر آن نگاری که سوی او نگری

شاعر شعر آن نگاری که سوی او نگری چه کسی است ؟

شاعر شعر آن نگاری که سوی او نگری سنایی غزنوی می باشد.

شعر آن نگاری که سوی او نگری در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 5 سروده شده است.

قالب شعر آن نگاری که سوی او نگری چیست ؟

قالب شعر آن نگاری که سوی او نگری حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه است

مضمون اصلی شعر آن نگاری که سوی او نگری چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
بنر