آن‌که رخسار تو با زلف از شاطرعباس صبوحی غزل 41

شاطرعباس صبوحی

آثار شاطرعباس صبوحی

شاطرعباس صبوحی

آن‌که رخسار تو با زلف گره گیر کشید

1 آن‌که رخسار تو با زلف گره گیر کشید فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید

2 مدّتی چند بپیچید بخود آخر کار ماه را از فلک آورد بزنجیر کشید

3 خامه می‌خواست که مژگان ترا بردارد راست بر سینهٔ عشاق تو صد تیر کشید

4 چون بیاراست بدان حُسن دلاویز تُرا قلم اندر کف نقّاش تو تکبیر کشید

5 گردش خامه تقدیر غرض نقش تو بود کز ازل تا به ابد این همه تأخیر کشید

6 دیده از تاب و بسیار چه شبها که گشود؟ کانتظار تو بسی این فلک پیر کشید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر