- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکس که دامن از پی کین تو بر زند بر پای نخل زندگی خود تبر زند
2 گر کوه خصمی تو کند انتقام تو آن تیغ را به دست خودش بر کمر زند
3 از لشکر توجه تو کمترین سوار تازد برون و یکتنه بر سد حشر زند
4 قهر تو چون بلند کند گوشهٔ کمان هر تیر را که قصد کند بر جگر زند
5 شکر خدا که خصم ترا بر جگر نشست آن تیرها که خواست ترا بر سپر زند
6 مرغی کز آشیانهٔ خصم تو بر پرید الا به خون خود نتواند که پرزند
7 تودر گلو فشاری خصمی و جان او در بند فرجهایست که از تن به در زند
8 مطرب به بزم خواند عدویت چه غافلست گو کس روانه کن که در نوحه گر زند
9 در راه سیر کوکب اقبال تو سپهر در دیدهٔ ستارهٔ بد نیشتر زند
10 فتحی نمودهای دگر از نو که بر فلک اقبال طبل نصرت و کوس ظفر زند
11 وحشی کجاست منکر او تا چو دیگران خود را به تیغ قهر قضا و قدر زند