1 آنکه لعلش بیشتر از نیشتر دل میبرد گر به خاطر بگذرد شیرینشکر دل میبرد
2 غیر حرف او نمیدانم چه گویم در جواب هرکه میپرسد ز حال من خبر دل میبرد
3 شاهد رنگین دنیا جلوهای دارد مپرس میخورد خون جگر تا در نظر دل میبرد
1 دلم در اضطراب اضطراب است که هر گردش طلسم فتح باب است
2 بنازم همت دست تهی را هر انگشتش کلید فتح باب است
1 بی غنچه و لاله داغ پیدا بی نقش قدم سراغ پیدا
2 از چشمه طور می خورد آب پیداست ز چشم داغ پیدا
1 داشتی مخصوص من تا لطف عام خویش را کردی آزاد از غم عالم غلام خویش را
2 در محبت داده ام آیینه دل را جلا پخته ام در آتشی سودای خام خویش را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به