- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه می گشت سکندر به جهان در طلبش گو بیا و بنگر چون خضر اینک زلبش
2 هر که را از نگه این می کشد آن زنده کند چشم او کرده فزون رونق بازار لبش
3 نبود در دلم اندیشه ای از روز وصال زان که تا روز قیامت نشود روز شبش
4 ثانی نقش تو بر صفحه ی هستی نکشید کلک قدرت که کشد این همه نقش عجبش
5 شربت وصل علاج آمده با داروی مرگ خسته ای را که بود زآتش عشق تو تبش
6 تازه نخلی است قدش در چمن حسن (سحاب) لیک نخلی که دهد چاشنی جان رطبش