-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن که خود را مینماید در رخ خوبان چو ماه میکند از دیده عشاق در خوبان نگاه
2 وانکه حسنش را بود از روی هر مرد ظهور هست عشقش را دل عشاق مسکین جلوه گاه
3 عشقش از معشوق بر عاشق کند آغاز جور تا که عاشق از بهای او بعشق ارد پناه
4 چون وجود این بانست و ظهور آن به این این چو محو عشق گردد آن شود بی این تباه
5 عقد کثرت برنتابد پیش او باشد یکی یوسف و گرگ و زایخا و عزیز و جاه و چاه
6 هم ننمایند انج در فروغ آفتاب همچنان کز غایت نزدیکی خورشید و ماه
7 عشق او چون کرد با خود آنچه کرد و میکند پس نباشد عاشق و معشوق را جرم گناه
8 خیمه بیرون زد پی اظهار خود سلطان عشق تا که شد بر وحدتش برمثلیش کثرت گواه
9 تا نه بر کثرت بود موجومحیط وحدتش پاک شست از لوح هستی اسم و رسم ما سواه
10 موج او خاشاک بود و مغربی را در ربود از سر ره زانکه بود از بود او ناپاک راه