- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکس که ز عاشقی خبر دارد دایم سر نیش بر جگر دارد
2 جان را به قضای عشق بسپارد تن پیش بلا و غم سپر دارد
3 گه دست بلا فراز دل گیرد گه سنگ تعب به زیر سر دارد
4 پیوسته چو من فگنده تن گردد دل را ز هوای نفس بر دارد
5 بگسسته شود ز شهر و ز مسکن هر دم زدنی رهی دگر دارد
6 هر چند که زهر عشق می نوشد آن زهر به گونهٔ شکر دارد
7 وان دیده به دست غیر بردوزد کو جز به جمال حق نظر دارد
8 ای یار مقامر خراباتی طبع تو طریق مختصر دارد
9 بنمای به من کسی که او چون من در کوی مقامری مقر دارد
10 یا از ره کم زنان نشان جوید یا از دل بی دلان خبر دارد