1 ای آنکه به جان ز فرقتش سوزی هست نه جز رخ او شمع شب افروزی هست
2 می داد بروزد گرم مژده ی وصل پنداشت شب فراق را روزی هست
1 خوش دولتی است وصل تو نعمت حیات اما دریغ ازین که بود هر دو بی ثبات
2 خلقی به جستجوی تو دایم به بزم من وین طرفه تر که من همه شب جویم از خدات
1 از زلف و رخت روز و شبم تیره و تار است زان هر دو عیان حادثه ی لیل و نهار است
2 تا روز شمار ار بشمارم عجبی نیست غم های شب هجر که بیرون ز شمار است
1 بر سر رحم آسمان و یار به کین است آه که دشمن چنان و دوست چنین است
2 نرگس او رهزن دل آفت دین است شیفته ی چشم او هم آن وهم این است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به