- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که اندر چشم مستت فتنه دارد خوابگاه دل بزلفت داده ام کز فتنه باشد در پناه
2 یکنفر از خیل تست این آفتاب تیغ زن یک سوار از موکب تو این مه انجم سپاه
3 با جمالت یک جهان اسپید روی حسن را از خجالت هر نفس چون خاک گشته رخ سیاه
4 آسمان چرخ زن پیش گدایان درت شرم دارد گر بیارد نان خور با قرص ماه
5 زلف چون دام تو گشت و دانه خال تو شد باز جان را پای بند و مرغ دل را دامگاه
6 عکس روی چون مهت گر بر زمین افتد دمی ای بعنبر داده بوی از خاک پایت گرد راه،
7 خاک را هر ذره یابی کوکبی بر اوج چرخ آب را هر قطره بینی یوسفی در قعر چاه
8 سرو و مه را با تو نسبت نبود ای جان گر بود سرو را در بر قبا و ماه را بر سر کلاه
9 در مصلای عبادت زاحتساب عشق تو محو گردد رسم طاعت چون ز آمرزش گناه
10 هم ز عشق تو رخم زردست چون برگ از خزان هم ز تیغ تو سرم سبزست چون خاک از گیاه
11 در بهای وصل دارد سیف فرغانی سری عذر درویشی او از وصل خود هم خود بخواه