ای که اندر چشم مستت فتنه از سیف فرغانی غزل 473

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

ای که اندر چشم مستت فتنه دارد خوابگاه

1 ای که اندر چشم مستت فتنه دارد خوابگاه دل بزلفت داده ام کز فتنه باشد در پناه

2 یکنفر از خیل تست این آفتاب تیغ زن یک سوار از موکب تو این مه انجم سپاه

3 با جمالت یک جهان اسپید روی حسن را از خجالت هر نفس چون خاک گشته رخ سیاه

4 آسمان چرخ زن پیش گدایان درت شرم دارد گر بیارد نان خور با قرص ماه

5 زلف چون دام تو گشت و دانه خال تو شد باز جان را پای بند و مرغ دل را دامگاه

6 عکس روی چون مهت گر بر زمین افتد دمی ای بعنبر داده بوی از خاک پایت گرد راه،

7 خاک را هر ذره یابی کوکبی بر اوج چرخ آب را هر قطره بینی یوسفی در قعر چاه

8 سرو و مه را با تو نسبت نبود ای جان گر بود سرو را در بر قبا و ماه را بر سر کلاه

9 در مصلای عبادت زاحتساب عشق تو محو گردد رسم طاعت چون ز آمرزش گناه

10 هم ز عشق تو رخم زردست چون برگ از خزان هم ز تیغ تو سرم سبزست چون خاک از گیاه

11 در بهای وصل دارد سیف فرغانی سری عذر درویشی او از وصل خود هم خود بخواه

عکس نوشته
کامنت
comment