آنکس که دیده در طلب او مسافر از شمس مغربی غزل 49

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

آنکس که دیده در طلب او مسافر است

1 آنکس که دیده در طلب او مسافر است عمریست تا که در دل و جانم مسافر است

2 وانکس که دید روی بتان حسن روی اوست در حسن روی خویش بهردیده ناظر است

3 دل را بسحر غمزه خوبان همی برد آن غمزه را نگر که زهی غمزه و ساحر است

4 از چشم او مپرس که ترکیست جنگجوی از زلف او مگوی که هندوی کافر است

5 گفتم که مگر ذاکرم آن دوست را بخود خود راست کز زبان من آندوست ذاکر است

6 غایب نباش یک نفس از دوست زانکه دوست در غیبت و حضور تو پیوسته حاضر است

7 حسن وی است آنکه مرا ورانه اوّلست عشق من است آنکه مرا ورانه آخر است

8 کز فنون عشوه گری ماهر است دوست دل از فنون عشوه گری سخت ماهر است

9 ایمغربی نو دیده بدست آر زانکه دوست چون آفتاب در رخ هر ذره ظاهر است

عکس نوشته
کامنت
comment