- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسنست وانکه بر عیبم ندوزد چشم بدبین سوزنست
2 رخصت سیر جهان می خواستم از عقل، گفت اهل عزلت را سفر از یاد مردم رفتنست
3 تا شکست کاملان جستن هنر گردیده است عیب جوی طلعت خورشید چشم روزنست
4 عمرها با تیره روزی ساختم تا اینزمان خلوتم را شمع کافوری بیاض گردنست
5 نه فلک در پیش چشم اهل همت خرمنیست هر که کام از آسمان جوید گدای خرمنست
6 هر کجا شور جنون ما را ببازار آورد سنگ مانند ترازو خانه زاد دامنست
7 دل که شد سلطان تن خیل و حشم دارد زاشک از شرر باشد سپاهش هر که میر گلخنست
8 آه سرد از حسرت روغن چراغم می کشد ساز و برگ روزم از سامان شبها روشنست
9 در دیار فقر کانجا جوشن از عریان تنی است حامی شمع از خطر فانوس بی پیراهنست
10 نسبت ما با جفاهایش کلیم امروز نیست تیغ بیداد و دل ما هر دو از یک آهنست