-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان پیر را نو شد جوانی منه ساغر ز دست ار می توانی
2 کنون هر روز بستان می کند عرض به روی دوستان گنج نهانی
3 شقایق از سیاهی می درخشد چو از ابر سیه برق یمانی
4 تو از دوران گل دستور خود ساز که بنیادی ندارد زندگانی
5 مرادی از بهار عمر برگیر که ناگه در رسد باد خزانی
6 نماند آن روز و آن دولت که با یار همی کردیم عیش رایگانی
7 به وصل روی یکدیگر شب و روز ممتّع گشته از عمر و جوانی
8 مرا از یار دور افکند ایّام چه چاره با قضای آسمانی
9 جلال! احوال کس در هیچ حالی به یک حالت نماند جاودانی