جهان پیر را نو شد جوانی از جلال عضد غزل 274

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

جهان پیر را نو شد جوانی

1 جهان پیر را نو شد جوانی منه ساغر ز دست ار می توانی

2 کنون هر روز بستان می کند عرض به روی دوستان گنج نهانی

3 شقایق از سیاهی می درخشد چو از ابر سیه برق یمانی

4 تو از دوران گل دستور خود ساز که بنیادی ندارد زندگانی

5 مرادی از بهار عمر برگیر که ناگه در رسد باد خزانی

6 نماند آن روز و آن دولت که با یار همی کردیم عیش رایگانی

7 به وصل روی یکدیگر شب و روز ممتّع گشته از عمر و جوانی

8 مرا از یار دور افکند ایّام چه چاره با قضای آسمانی

9 جلال! احوال کس در هیچ حالی به یک حالت نماند جاودانی

عکس نوشته
کامنت
comment