- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فاقه منمای بیش از این جان را خوب دار این دو روزه مهمان را
2 عیسی جانت گرسنهست چو زاغ خر او میکند ز کنجد کاغ
3 جانت لاغر ز گفت بیمعنی تنت فربه ز کرد با دعوی
4 چون جرس پر خروش و معنی نه چون دهل بانگ سخت و دعوی نه
5 تن ز جان یافت رنگ و بوی و خطر تن بیجان چو نی بود بیبر
6 مردم از نور جان شود جاوید گل شود زر ز تابش خورشید
7 جسم بیجان بسان خاک انگار ورچه عالیست چون مغاک انگار
8 بیروانی شریف و جانی پاک چه بُوَد جسم جز که مشتی خاک
9 خاک را مرتبت ز روح بود ورنه بیروح خاک نوح بود
10 خوانِ جان ذُروهٔ فلک باشد مگس خوان او ملک باشد
11 جان تن هست و جان دین هر دو زنده این از هوا و آن از هو
12 غذی جان تن ز جنبش باد غذی جان دین ز دانش و داد
13 جان پاکان غذای پاک خورد مار باشد که باد و خاک خورد
14 آب جسم تو باد و خاک دهد آب جان تو دین پاک دهد
15 جان نادان ز تن غذا سازد چون نیابد غذی بنگدازد
16 جان ز دین گشته فربه و باقی عقل و دین تا شده است چون ساقی
17 حدثان را چکار با قِدم است تارک او فروتر از قَدم است
18 حدثان خود پریر پیدا شد تا قِدم عقل مست و شیدا شد
19 جان ز ترکیب داد و دانش خاست هرکجا این دو هست جان آنجاست
20 هرچه آن باعث عبث باشد نز قِدم دان که از حدث باشد