فاقه از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 30

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

فاقه منمای بیش از این جان را

1 فاقه منمای بیش از این جان را خوب دار این دو روزه مهمان را

2 عیسی جانت گرسنه‌ست چو زاغ خر او می‌کند ز کنجد کاغ

3 جانت لاغر ز گفت بی‌معنی تنت فربه ز کرد با دعوی

4 چون جرس پر خروش و معنی نه چون دهل بانگ سخت و دعوی نه

5 تن ز جان یافت رنگ و بوی و خطر تن بی‌جان چو نی بود بی‌بر

6 مردم از نور جان شود جاوید گل شود زر ز تابش خورشید

7 جسم بی‌جان بسان خاک انگار ورچه عالیست چون مغاک انگار

8 بی‌روانی شریف و جانی پاک چه بُوَد جسم جز که مشتی خاک

9 خاک را مرتبت ز روح بود ورنه بی‌روح خاک نوح بود

10 خوانِ جان ذُروهٔ فلک باشد مگس خوان او ملک باشد

11 جان تن هست و جان دین هر دو زنده این از هوا و آن از هو

12 غذی جان تن ز جنبش باد غذی جان دین ز دانش و داد

13 جان پاکان غذای پاک خورد مار باشد که باد و خاک خورد

14 آب جسم تو باد و خاک دهد آب جان تو دین پاک دهد

15 جان نادان ز تن غذا سازد چون نیابد غذی بنگدازد

16 جان ز دین گشته فربه و باقی عقل و دین تا شده است چون ساقی

17 حدثان را چکار با قِدم است تارک او فروتر از قَدم است

18 حدثان خود پریر پیدا شد تا قِدم عقل مست و شیدا شد

19 جان ز ترکیب داد و دانش خاست هرکجا این دو هست جان آنجاست

20 هرچه آن باعث عبث باشد نز قِدم دان که از حدث باشد

عکس نوشته
کامنت
comment