-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن ملاحت که تو داری گهر حسن آنست ببهایش نرسد هیچ متاع ار همه جانست
2 ما نداریم متاعی که بود در خور وصلت تو گران قیمتی و هر چه ترا هست گرانست
3 با تو سودا نتوانیم مگر لطف کنی تو کانچه ما رابه ازآن نه همه چیزت به از آنست
4 بوسهٔ گر برباید زلبت سوخته جانی شود او زنده و جاوید و لب لعل همانست
5 سهل باشد ز تو سودی ببرد عاشق مسکین کز عطای تو ترا هیچ نه نقصان نه زیانست
6 میزند بر لب من دست ادب قفل خموشی ورنه بسیار سخن هست که محتاج بیانست
7 حرف سودا سخن سود و زیان هیچ مگو فیض کاین سخن چون سر سودا زده گوید هذیانست