شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود از کلیم غزل 216

شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود

1 شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود بخت بد را آب می برد و همان در خواب بود

2 تیغت آرام شهیدان داد اما دور ازو زخم ها را اضطراب ماهی بی آب بود

3 عالمی را بی سبب گر کشت آن مغرور حسن نه ز بیرحمی برغم عالم اسباب بود

4 موی سر زنجیر ما بهتر که در راه جنون برطرف شد گرچه تکلیف از میان آداب بود

5 نه براه آرام می گیرد نه در منزل قرار هر که او بیتاب مادرزاد چون سیماب بود

6 خاکساران بیشتر از فیض قسمت می برند کلبه دیوار کوتاهان پر از مهتاب بود

7 رحم از آن بیباک می خواهم که از مستی حسن هایهای گریه در گوشش صدای آب بود

8 شب که ساغر می زدی، با آنکه نتوان حرف زد کشتی من بسکه می پیچد در گرداب بود

9 سالک این ره کلیم از برق منت کی کشید گرم رو آن بود کو خوش آتش اسباب بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر