1 شب که جز یأس به کام دل مأیوس نبود ناله هم غیر صدای کف افسوس نبود
2 از خودم میبرد آن سیل که چون ریگ روان آبش از آینهٔ آبله محسوس نبود
3 دل مأیوس صنمخانهٔ اندیشه کیست رنگ اشکی نشکستیم که ناقوس نبود
4 ناله در پردهٔ دل بیهده میسوخت نفس شمع ما این همه وامانده فانوس نبود
5 گوش ارباب تمیز انجمن سیماب است ورنه بیتابی دل نیز کم از کوس نبود
6 ای جنون خوش ادب از کسوت هستی کردی آخر این جیب هوس پردهٔ ناموس نبود
7 زنگ غفلت شدم و پرده رازت گشتم صافی آینه جز دیده جاسوس نبود
8 تا به یک پر زدن آیینهٔ قمری میریخت حلقهٔ داغ تو در گردن طاووس نبود
9 دل به هر رنگ که بستیم ندامت گل کرد عکس و آیینه به هم جز کف افسوس نبود
10 سجدهاش آیینهٔ عافیتم شد بیدل راحت نقش قدم غیر زمینبوس نبود