1 شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد همچو چینی تار مویی کاسهٔ طنبور شد
2 برق آفتگر چنین دارد کمین اعتبار خرمن ما عاقبت خواهد نگاه مور شد
3 عیش صد دانا ز یک نادان منغص میشود ربط مصرع بر هم است آنجا که حرفی کور شد
4 نفس را ترک هوا روح مقدس میکند شعلهای کز دود فارغ گشت عین نور شد
5 گر نمکدانت چنین در دیدهها دارد اثر آب در آیینه همچون اشک خواهد شور شد
6 دل شکست اماکسی بر نالهٔ ما پی نبرد موی چینی جوهر آیینهٔ فغفور شد
7 کاش چون نقش قدم با عاجزی میساختم بسکه سعی ما رساییکرد منزل دورشد
8 ساغر عشق مجازم نشئهٔ تحقیق داد مشت خونم جون مجنون میزد ومنصورشد
9 چون سحر کم نیست گر عرض غباری دادهایم بیش ازین نتوان به سامان نفس مغرور شد
10 عمرها شد بیدل احرام خموشی بستهام آخراین ضبط نفس خواهد خروش صور شد