شب وصل است از بخت اندکی از بیدل دهلوی غزل 2305

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

شب وصل است از بخت اندکی توقیر می‌خواهم

1 شب وصل است از بخت اندکی توقیر می‌خواهم به قدر یک دو دور صبح محشر دیر می‌خواهم

2 ز تیغ ناز او در خون تپم چندان که دل‌گردم جهان‌گرکیمیا خواهد من این اکسیر می‌خواهم

3 به رنگ غنچه امشب دیده‌ام خواب پریشانی ز چاک سینه یک آه سحر تعبیر می‌خواهم

4 به چشم اعتبار بیخودی عمری جنون کردم کنون چون اشک یک افتادگی زنجیر می‌خواهم

5 درین گلشن خم تسلیم هر شاخی گلی دارد به ذوق سجده خود را در جوانی پیر می‌خواهم

6 دو عالم نیست جز آیینهٔ زنگار پروردی منم‌کانجا ز آه بی‌نفس تاثیر می‌خواهم

7 ندارد دشت امکان آنقدر میدان آزادی نگاه آهوم ناچار پا در قیر می‌خواهم

8 ز رمز جستجوها غافلم لیک اینقدر دانم که چون خورشید زیر خاک هم شبگیر می‌خواهم

9 درین گلشن سلامت باب جمعیت نمی‌باشد چو رنگ گل شکستی عافیت تعمیر می‌خواهم

10 سفید از گریه شد چشم و همان مست تماشایم به هربیحاصلیها روغنی زین شیر می‌خواهم

11 من و دلبر بهم نقشی ببستیم از هماغوشی ز نقاش ازل زین رنگ یک تصویر می‌خواهم

12 چسان آید ز شمع‌ کشته بیدل محفل آرایی زبان در سرمه خوابیده‌ست و من تقریر می‌خواهم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر