- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب نماید در صفت زلفین آن بت روی را مه نماید در صفت رخسار آن دلجوی را
2 شب کجا جوشن بود کافور دیبا رنگ را مه کجا مَفرَش بود زنجیر عنبر بوی را
3 بر زمین هر کس خبر دارد که ماه و آفتاب سجده بردند از فلک دیدار آن بت روی را
4 بر گذشت آن ماه پیکر گرد باغ و بوستان گرد رو اندر به عَمدا تاب داده موی را
5 موی و روی او به باغ و بوستان تشویر داد سنبل و شمشاد را و لالهٔ خود روی را
6 زلف و خالش را شناسد هر کسی چوگان و گوی درخور آمد گوی چوگان را و چوگان گوی را
7 هر کجا باشد رخ و خطش نباشد بس عجب گر ندارد شوی زن را طاعت و زن شوی را
8 چونکه اندر خانهٔ وصل آمد از کوی فراق در گشاد این خانه را و در ببست آن کوی را
9 او و من هر دو به مهر و دوستی یکتا دلیم نیست راه اندر میانه حاسد و بدگوی را