- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت بدان رسید که دزدیده میکنم نظرت
2 درون خانه چو ره نیست، چاره آن دانم که: آستانه پرستی کنم چو خاک درت
3 هزار بار گر از خدمتم برانی تو دگر بیایم و خدمت کنم به جان و سرت
4 گر التفات به زر دیدمی ترا روزی ز رنگ چهرهٔ خود در گرفتمی به زرت
5 تو بستهای کمری بر میان به کینهٔ من مرا چه طرف ز مهر تو چشم بر کمرت؟
6 نداشت هیچ درخت این بر جوان، که تراست ولی چه چاره؟ که دستی نمیرسد به برت
7 خبر ز درد دل من به هر کسی برسید ولی چه سود؟ کزان کس نمیکند خبرت
8 گذر کنی تو به هر جانبی و نگذارد غرور حسن که: باشد بر اوحدی گذرت