- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طبعم ز باده چون گل سیراب روشن است آیینه من است که از آب روشن است
2 رفتی ز دیده لیک نرفتی ز دل برون من تیرهروز و خانه ز مهتاب روشن است
3 با آنکه در چراغ دو عالم نمانده نور آتش هنوز در دل احباب روشن است
4 جز کشتن آرزو نبود گوسفند را مضمون این ز خنجر قصاب روشن است
5 در عشق، نفی عقل همین ما نکردهایم چندین هزار نکته در این باب روشن است
6 می ده که چون صراحی و ساغر در انجمن چشم و دلم به نور می ناب روشن است
7 نگذاشتند بر در بتخانه که امشبم فانوس دل به گوشه محراب روشن است
8 تا صبحدم به راه خیال بتان مرا شب چون چراغ دیده بیخواب روشن است
9 حرف دروغ صبر ز قدسی مکن قبول کآثار صبرش از دل بیتاب روشن است