- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گل در چمن رسید و قدم بر هواگذاشت جای دگر نیافتکه بر رنگ پاگذاشت
2 تعمیر رنگ ز آب و گل اعتماد نیست نتوان بنای عمر به دوش وفا گذاشت
3 عمری است خاک من به سر من فتاده است اینگرد دامن تو ندانم چرا گذاشت
4 وامانده ی قلمرو یاسم چو نقش پا زین دشت هرکه رفت مرا بر قفا گذاشت
5 میخواست فرصت از شرر کاغذ انتخاب رنگ پریده بر ورقم نقطهها گذاشت
6 رفتم ز خویش لیک به دوش فتادگی برخاستن غبار مرا بیعصا گذاشت
7 هرجا روی غنیمت یک دم رفاقتیم ما را نمیتوان به امید بقا گذاشت
8 با خود فتاد کار جهان از غرور عشق آه این چه ظلم بود که ما را به ما گذاشت
9 زین گردن ضعیف که باریکتر ز موست باید سر بریده به تیغ قضاگذاشت
10 آن را که عشق از هوس هرزه واخرید برد از سگ استخوان و به پیش هما گذاشت
11 بیدل عروج جاه خطرگاه لغزش است فهمیده بایدت به لب بام پا گذاشت