-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کوه عقلی و بیابان جنونم دادهاند حیرتی دارم از این، کین هر دو چونم دادهاند
2 از فلک روزی نخواهم نعمت عشقم بس است در دل از غم رزقهای گونه گونم دادهاند
3 داده اندم بیخم و مینا و ساغر باده ها دادهاند اما نمیدانم که چونم دادهاند
4 گاه رندم گاه زاهد گاه خشکم گاه تر بادهٔ از جام سرشار جنونم دادهاند
5 مستیم امروز از اندازه بیرون میرود یکدو ساغر دوش پنداری فزونم دادهاند
6 گاه بیمارم گهی خوش گاه سرخوش گاه مست غالباً چشمان جادویت فسونم دادهاند
7 میخورم خون جگر از خوان عشقت روز و شب از قضا بهر غذا همواره خونم دادهاند
8 میخورم خون جگر تا میبرم روزی بسر قسمت از خوان قضا بنگر که چونم دادهاند
9 ای که گفتی سوختیای فیض و کارت خام ماند آری آری چون کنم بخت زبونم دادهاند