1 رخسار صبح را نگر از برقع زرش کز دست شاه جامهٔ عیدی است در برش
2 گردون به شکل مجمر عیدی به بزم شاه صبح آتش ملمع و شب مشک اذفرش
3 مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد چون بوی عطر عید برآمد ز مجمرش
4 گردون فرو گذاشت هزاران حلی که داشت صاعی بساخت کز پی عید است درخورش
5 مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصریان کان صاع دید ببار سحر درش
6 آری به صاع عید همی ماند آفتاب از نام شاه و داغ نهاده مشهرش
7 داغی است بر جبین سپهر از سه حرف عید ماه نوابتدای سه حرف است بنگرش
8 فصاد بود صبح که قیفال شب گشاد خورشید طشت خون و مه عید نشترش
9 مه روزه دار بود همانا از آن شده است تن چون خلال مایدهٔ عید لاغرش
10 یا حلقهگویی از پی آن شد که روز عید خسرو به نوک نیزه رباید ز خاورش
11 خاقان اکبر آنکه ز دیوان نصرت است بر صد هزار عید برات مقررش