باد صبح از گلستان آید همی از غبار همدانی غزل 97

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

باد صبح از گلستان آید همی

1 باد صبح از گلستان آید همی یا زکوی دلستان آید همی

2 سوی من چون بوی رحمن از یمن بوی آن جان جهان آید همی

3 می طپد دل چون جلاجل تا بگوش بانگ زنگ کاروان آید همی

4 پیکرم شد چون هلال از انتظار کان مه لاغر میان آید همی

5 از فراق آن لب یاقوت فام خون دل از دیدگان آید همی

6 ناف آهو بوی مویش کی کند کز نسیمش بوی جان آید همی

7 پیش تیر آن بت ابروکمان مرغ دل بازی کنان آید همی

8 شصت برنگرفته از یک چوبه تیر صد خدنگ از وی بجان آید همی

9 هر کجا دردیست درمان ناپذیر بر تن این ناتوان آید همی

10 داستان عشق با زاهد مگوی بوی خون زین داستان آید همی

عکس نوشته
کامنت
comment