صبح ازل از مشرق از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 51

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

صبح ازل از مشرق حسن تو دمیده است

1 صبح ازل از مشرق حسن تو دمیده است تا شام ابد پردۀ خورشید دریده است

2 حیف است نگه جانب مه با مه رویت ماه آن رخ زیباست هر آن دیده که دیده است

3 هرگز نکنم من سخن از سرو و صنوبر سرو آن قد و بالا است هر آن کس که شنیده است

4 ای شاخۀ گل در چمن «فاستقم» امروز چو سرو تو سروی بفلک سر نکشیده است

5 تشریف جهان گیری و اقلیم ستانی جز بر قد رعنای تو دوران نبریده است

6 ای طور تجلی که ز سینای تو موسی مرغ دلش اندر قفس سینه طپیده است

7 سرچشمۀ حیوان نبود جز دهن تو خضر از لب لعل نمکین تو مکیده است

8 از ذوق تو بلبل شده در نغمه سرائی وز شوق تو گل بر تن خود جامه دریده است

9 ای روی دلارام تو آرام دل ما باز آ که شود رام من این دل که رمیده است

10 باز آ که به از نفخۀ وصل رخ جانان بر سوختۀ حجر نسیمی نوزیده است

11 لطفی بکن و مفتخرم کن بغلامی کس بنده به آزادگی من نخریده است

12 در دائرۀ شیفتگان دیدۀ دوران آشفته تر از مفتقر زار ندیده است

عکس نوشته
کامنت
comment