نسیم صبح، کرم باشد از اوحدی مراغه‌ای غزل 842

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی

1 نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی

2 پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی

3 چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی درافگنی سخن من بدان میان که تو دانی

4 به گوشه‌ای کشی آن زلف را به رفق و بگویی که: بازده دل ما را بدان نشان که تو دانی

5 خبر کنی لب او را که: ای ز راه ستیز کنی دریغ دل این شکسته آن که تو دانی

6 ز حال اوحدی ار پرسدت که چیست؟ بگویی که: در غمت نفسی می‌زند چنان که تو دانی

عکس نوشته
کامنت
comment