- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی
2 پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی
3 چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی درافگنی سخن من بدان میان که تو دانی
4 به گوشهای کشی آن زلف را به رفق و بگویی که: بازده دل ما را بدان نشان که تو دانی
5 خبر کنی لب او را که: ای ز راه ستیز کنی دریغ دل این شکسته آن که تو دانی
6 ز حال اوحدی ار پرسدت که چیست؟ بگویی که: در غمت نفسی میزند چنان که تو دانی