- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مسکینی و غریبی از حد گذشت ما را بر ما اگر ببخشی وقتست وقت یارا
2 چون ریختی بخواری خون مرا بزاری برتر بتم گذاری کافیست خون بها را
3 شه خفته و بدرگاه خلقی زداد خواهان غفلت ز دادخواهی خود چیست پادشا را
4 چون رحمت تو گردد افزون ز عذر خواهی هر چند بیگناهم عذر آورم خطا را
5 محمل نشین ناقه، ای ساربان بگو کیست کز ناله میچکد خون در کاروان درا را
6 از درد خود گشایم کی لب بر مسیحا هم درد تو فرستی هم تو دهی دوا را
7 هر چند ما خموشیم ای چرخ بی مروت حدی بود ستم را اندازه ای جفا را
8 بیگانه ز آشنایان گر گشته ام عجب نیست بسیار آزمودم یاران آشنا را
9 ما و طبیب تا چند مخمور در خرابات اعطوالنا حیو یا ایهاالسکارا