1 نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
2 گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
1 با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
2 من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب با یکی افتادهام کاو بُگسلد زنجیر را
1 این باد بهار بوستان است یا بوی وصال دوستان است
2 دل میبرد این خط نگارین گویی خط روی دلستان است
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **