1 آدمیکاثار تنزیهش رجوع خاک بود دست اگر بر خویش میزد زین وضوها پاک بود
2 خاک ماکز وهم رفعت ننگ پستی میکشد گر تنزلکردی از اوج غرور افلاک بود
3 هیچکس بر فهم راز از نارسایی پی نبرد فطرت اینجا عذرخواه خلق بیادراک بود
4 سیر این گلشن کسی را محرم عبرت نکرد گل اگر برسر زدیم از بیتمیزی خاک بود
5 هرچه بادابادگویان تاخت هستی بر عدم راه آفت داشت اما کاروان بیباک بود
6 با همهتعجیل فرصت هیچکوتاهی نداشت لیک صید مدعا یکسر نفس فتراک بود
7 پیش ازآنکاید خم اسرار مخموران به جوش طاق مینا خانهٔ تحقیق برگ تاک بود
8 در سواد فقر جز تنزیه نتوان یافتن سایه رختی داشتکز آلودگیها پاک بود
9 تا کجا مجنون در ناموس مستوری زند تار و پود جامهٔ عریان تنی یک چاک بود
10 در خجالتگاه جسمم جز خطا نامد به پیش ره به لغزش قطع شد ازبس زمین نمناک بود
11 هر کجا بیدل ز لعل آبدارش دم زدیم حرفگوهر خجلت دندن بیمسواک بود