1 مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد
2 من غلام رندی، کو، چون به باده بنشیند از خود و تو و من او جمله بیخبر خیزد
3 مرد راهبر باید پیر راهت، ای برنا ورنه گم شوی با او، گرنه راهبر خیزد
4 نقش طاعت خود را محو کن، که آن ساعت خویش بین طاعت بر پرگناه برخیزد
5 آن چنان که میبینی زاهد ریایی را گر کسی به دست افتد هم به گوشه درخیزد
6 با عصای ایمان رو راه وادی ایمن کندر آن چنان وادی نور ازین شجر خیزد
7 هر که او درین منزل، شد به خواب و خور قانع تا که هست و تا باشد خر بمرد و خر خیزد
8 اوحدی، حکایاتش تازه گوی و پرورده کز حدیث پوشیده زود دردسر خیزد