1 عاشق که طریق عشق آموزندش چون شعله ز پا تا به سر افروزندش
2 دل شمع صفت زنده بود در آتش می میرد اگر دمی نمی سوزندش
1 هیچ راز از دیده صاحب تمیزان دور نیست تا به صدر از لب خبر دارم ولی دستور نیست
2 هرکه از معشوق غافل گشت لذت درنیافت دیده بی معرفت را در دو دنیا نور نیست
1 برای خشت خم خوبیم گو آن پیر ترسا را کزین بازیچه طفلان خرد مشت گل ما را
2 جهان را نیست آن معنی که باید فکر آن کردن الف با خوان هر مکتب شکافد این معما را
1 نشاط عید گدا عجب پادشا بشکست شد از معانقه چین بر رخ قبا بشکست
2 چنان به یک دگر آمیختند شیخ و ندیم که مست شیشه در آغوش پارسا بشکست