1 عشق بری پیکران می نپذیرد علاج شورش دیوانگان می نپذیرد علاج
2 تا نظر افکنده دین و دلت رفته است دلبری دلبران می نپذیرد علاج
3 قصد دل وجان ما ، تا چه بایمان کنند فتنه این رهزنان می نپذیرد علاج
4 برصف دلها زنند غارت جانها کنند این ستم شاهدان می نپذیرد علاج
5 در دل خارا چه سان رخنه کند آب چشم این دل سنگین دلان می نپذیرد علاج
6 سوزش دل کم نکرد اشگ چو باران من آتش عشق بتان می نپذیرد علاج
7 فیض ازین قصه بس ناله مکن چون جرس عشق بآه و فغان می نپذیرد علاج