-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق آن روزی که با دلها نمک را تازه کرد شورش دیوانه با صحرا نمک را تازه کرد
2 ابر تا برداشت نم، از دیده من خون گریست این سزای آنکه با دریا نمک را تازه کرد
3 باز تن همچون کباب در نمک خوابیده شد دل چو با آن آتشینسیما نمک را تازه کرد
4 همچو خط گردید بر گرد لبش بیاختیار هرکه با آن لعل شکّرخا نمک را تازه کرد
5 پاره خواهم ساخت از شور جنون زنجیرها زلفش امشب با من شیدا نمک را تازه کرد
6 روی در بهبود زخم ناوکش آورده بود غمزه آمد با جراحتها نمک را تازه کرد
7 شورش و آشوب شبهای جدایی گرم شد حسن او قصاب تا با ما نمک را تازه کرد