- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 راز دیرینه ز رخ پرده برانداخت دریغ حال ما شهره به انشای غزل ساخت دریغ
2 عشق از آن روز که آتش به نیستانم زد به پیامیم دل سوخته ننواخت دریغ
3 جوهر بینش من در ته زنگار بماند آن که آیینه من ساخت نپرداخت دریغ
4 کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردید قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت، دریغ
5 عقل ما پیر نشد حسن شهادت نشناخت دیر بر معرکه عشق دلم تاخت دریغ
6 پی سکندر به لب چشمه حیوان آورد خیمه ای بر لب آن چشمه نیفراخت دریغ
7 شرح بیچارگی کلک قضا می گفتم شاه غیرت به سرم تیغ غضب آخت دریغ
8 کعبتین مه و خور مایه عمرم بردند چرخ کج باز به من نرد دغا باخت دریغ
9 تو «نظیری » ز فلک آمده بودی چو مسیح باز پس رفتی و کس قدر تو نشناخت دریغ