آرم از قول بزرگان از ادیب الممالک فراهانی مسمط 5

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

آرم از قول بزرگان مه برون از زیر ابر

1 آرم از قول بزرگان مه برون از زیر ابر طاعت عالم کنم تا بشکنم بازار جبر

2 گرم گردم در تماشای پلنگ و شیر و ببر منع نتوانم نمود از مردم بی تاب و صبر

3 روزگاری شد که من تقلید دنیا می کنم سینه پرشور و فغان سر پر ز سودا می کنم

4 اهل دنیا را درین دنیا تماشا می کنم همچو موسی روی خود در طور سینا می کنم

5 شعله آتش در ایران سخت ظاهر می شود آشکارا حکم از سلطان قاهر می شود

6 هر زمان ظلم و ستم از خلق صادر می شود دور دور شاه عالمگیر نادر می شود

7 جمله خاصان دور از شهر و وطن خواهند شد بلبلان آواره از طرف چمن خواهند شد

8 پادشاهان کشته بی غسل و کفن خواهند شد خسروان زند کم روزی بزن خواهند شد

9 آنزمان اسرار پنهان آشکار آید همی زینت و آئین و زیور بیشمار آید همی

10 هر که مست از خواب غفلت هوشیار آید همی هر که ناهموار شد هموار و خوار آید همی

11 دولت قاجار خواهد سکه زد بر سیم و زر برجهد تیمور شاه از خواب و گردد باخبر

12 با سر آید در صف میدان و سازد ترک سر هر طرف بینی شرار فتنه و آشوب و شر

13 دسته چابکسواران بیدرنگ آید همی روز صید شیر و نخجیر پلنگ آید همی

14 یک گل از یک شاخ با صدگونه رنگ آید همی عرصه گیتی بچشم خلق تنگ آید همی

15 مردی مردم مبدل بر گزاف اندر شود راستی چون صارم کج در غلاف اندر شود

16 خلق را سرمایه از لاف و خلاف اندر شود گفتگوی مردمان با تلگراف اندر شود

17 شورش و غوغا عیان در ملک ایرانی شود وز گرانی دردها بر خلق ارزانی شود

18 نیکمردی همچو مردان زایل و فانی شود آنکه بودت یار جانی دشمن جانی شود

19 ای دریغا کم غم دوران دلی دارم بتنگ هر طرف سرباز بینم با قطار و با فشنگ

20 هر زمان در گوشم آید نعره توپ و تفنگ کشور ایران بعینه گشت خواهد چون فرنگ

21 قولشان یکسر خلاف و عهدشان یکباره سست لاله هاشان خار و زر مس کارهاشان نادرست

22 کس درین مردم درستی یا جوانمردی نجست نصف ایران روس برد ایرانی از آن دست شست

23 در بر مردم نمانده غیرت ناموس و ننگ چون زنان پوشند مردان جامهای رنگ رنگ

24 امردان بینی تو چون دوشیزگان شوخ و شنگ دیده مست از خواب غفلت سرگران از چرس و بنگ

25 ای برادر قتل و تاراج است در پی زینهار کار گیتی هست یکسر صورت و نقش و نگار

26 می رسد هر دم بگوشم نعره چابکسوار ساعتی صد رنگ در چشمم نماید روزگار

27 خلق را بینم که از ره سوی بیراه اندرند کمترک در حکم و فرمان شهنشاه اندرند

28 ماده وارند این نران با عقل کوتاه اندرند وز چراغ و چرخ با گردون و با ماه اندرند

29 کار باطل در جهان از حد و حصر افزون شود هر سری دنبال میلی از سرا بیرون شود

30 آه و واویلای مظلومان سوی گردون شود ناقه لیلی روان در خرگه مجنون شود

31 ناقه لیلی روان در مرغزار آید همی رخش رستم در کنار جویبار آید همی

32 دلدل و شبدیز خسرو رهسپار آید همی اسب آهن پای در تک راهوار آید همی

33 اسب آهن پا که بینی آتشین دارد شکم میبرد هر لحظه صد فرسنگ ره یا بیش و کم

34 دود از گوشش رود بر چرخ گردون دمبدم بی صدا چابکسواری تند بردارد قدم

35 کار مردان اندرین موقع بنامردی رسد گاه در بازارشان گرمی گهی سردی رسد

36 لاله را زان قوم نیلی پیرهن زردی رسد کی دوائی دردشان را به ز بیدردی رسد

37 مشکمویان پادشاهی ماهرویان دولتی می فروشان اندرونی باده نوشان خلوتی

38 جامه کوتاه و برهنه سر غزال تبتی رخت سیمین مخطط همچو حور جنتی

39 بانگ ساز هفت سر آید مدانش سرسری گوش گردون کر شود ز آوای کوس حیدری

40 گلعذاران گرد بینی با دو زلف عنبری باغها بی باغبان دردانها بی مشتری

41 لشکر قاجار را یغما شود شمشیر و خود سر بریده تن دریده دیده تر دل پر ز دود

42 منکران را سیل خون جاری ز تن مانند رود بگسلد از خرقه دستاربندان تار و پود

43 طاعت مردم در آن هنگام مجبوری شود سینه بازار و برزن جمله بلوری شود

44 شهر پر ز آیینه چینی و فغفوری شود روزگار پهلوانی و سلحشوری شود

عکس نوشته
کامنت
comment