- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شیر بیشۀ ابداع سر ز بیشه بیرون کرد عقل ییررا از بیم دل دو نیم و مجنون کرد
2 بیرق ضلالت را سرنگون و وارون کرد رایت هدایت را بر فراز گردون کرد
3 داده گلشن دین را جویبار تیفش آب لاله زار یاسین را کرده خرم و شاداب
4 شمع بزم آئین را کرده مهر عالمتاب داده داد تمکین را روز خیبر و احزاب
5 بازوی قویمندش بسکه داد قوت داد در حرم خداوندش افسر فتوت داد
6 با حبیب دلبندش رتبۀ اخوت داد همچو نی بهر بندش نغمۀ نبوت داد
7 تا به تیغ خون آشام داد عشق و مستی داد در سران بدفرجام داد ضرب دستی داد
8 در برابر اصنام داد حق پرستی داد تا به پیکر اسلام داد روح و هستی داد
9 ساز دست و شمشیرش تا ابد در آواز است گوئی از بم وزیرش زهره نغمه پرداز است
10 شمع تیغ سر گیرش تا فلک سر افرار است در فضای تدریرش دست و سر به پرواز است
11 برق تیغ خون ریزش بر سران عالم زد شعلۀ شرر بیزش بر روان اعظم زد
12 دود آتش تیزش طعنه بر جهنم زد بازوی دلاویزش عرش و فرش بر هم زد
13 آفتاب نورانی روز بدر کرد اشراق یا که سیف ربانی جلوه کرد در آفاق
14 آنکه در سر افشانی روز بزم بودی طاق با قضای یزدانی همعنان و هم میثاق
15 ذوالفقار آتشبار بر قریش آتش زد تا بگنبد دوار شعله زان کشاکش زد
16 شور برق آن بتار بر سران سرکش زد تا که سکه افرار بر قلوب بی غش زد
17 چون بدعوت وحدت مظهر احد آمد نقش رایت نصرت یا علی مدد امد
18 رو بلا فتی رتبت، پیر بیخرد آمد کفر محض بد فطرت پور عبدود آمد
19 عزم رزم بر سر داشت با سر سران یکسر پا بمرگ خود برداشت شد چو خر بگل اندر
20 گرچه کوه پیکر داشت شد ز کلهم کمتر دل که آندلا ور داشت همچون آهنین پیکر
21 کلک تیغ جانکاهی نقش خاک راهش کرد از فراز خودخواهی سر نگون بچاهش کرد
22 خرمنی ز گمراهی برق زد تباهش کرد ضربت یداللهی کوه بود و کاهش کرد
23 پیل مست لب پر کف عزم شیر شیران کرد یا ز ابلهی مرحب رو به میر میدان کرد
24 روز عمر خود را شب یا که خانه ویران کرد تیره بخت بد کوکب آرزوی نیران کرد
25 تیغ حیدر صفدر آنچنان دو نیمش کرد کز فراز زین یکسر وارد جحبمش کرد
26 تیغ آهنین پیکر آنچنان رمیمش کرد چون غبار با کمتر در هوا عدیمش کرد
27 آسمان و هفت اختر حلقۀ در کویش چرخ را کند چنبر یک اشاره ز ابرویش
28 چیست قلعۀ خیبر با کمند نیرویش؟ چیست کندن آندر پیش زور بازویش؟
29 تا بحلقۀ در شد آشنا در انگشتش قلعه های خیبر شد همچو موم در مشتش
30 هرکه را برابر شد تیغ سر زد از پشتش ور ز پیش او در شد صبحۀ قضا کشتش
31 رفت کشتی ایمان در احد چه در گرداب بود از جگر نالان یا علی مرا دریاب
32 دست و تیغ سر افشان، کرد همتی نایاب تا بعرصۀ میدان شد دل دلیران آب
33 آستین چه بالا زد آسمان بزیر آمد تا قدم بهیجا زد شیر در نفیر آمد
34 تیغ را بهر جا زد مرگ در سفیر آمد بر سر سران پا زد تا سر سریر آمد
35 فاتح ولایت بود خاتم النبیین را مصدر عنایت بود صادر نخستین را
36 رایت هدایت بود هادی المضلین را قلعۀ حمایت بود مالک دین و ایمان را
37 مفتقر بصد خجلت مدحت و ثنا آورد وز فریضۀ ذمت شمه ای بجا آورد
38 در بر ولی نعمت تحفۀ گدا آورد بر در فلک حشمت موری التجا آورد