- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مثلت همچو مرد در کشتی است زان ترا فعل سال و مه زشتی است
2 آنکه در کشتی است و در دریا نظرش کژ بُوَد چو نابینا
3 ظن چنان آیدش بخیره چنان ساکن اویست و ساحلست روان
4 می نداند که اوست در رفتن ساحل آسوده است از آشفتن
5 مرد دنیاپرست از این سانست همچو کودک ضعیف و نادانست
6 تو به گفتار غرّهای شب و روز لیک معلومِ تو نگشت هنوز
7 بیش مشنو ز نیک و بد گفتار آنچه بشنیدهای به کار درآر
8 ای ندیده ز زحمت خورِ تو روح عیسی به خواب جز خرِ تو
9 عزّ علمست نخوت و بودیت کبر و عُجبست خشم و خشنودیت