چراغ عالم از جلال الدین محمد مولوی غزل 1850

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چراغ عالم افروزم نمی‌تابد چنین روشن

1 چراغ عالم افروزم نمی‌تابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن

2 مگر گم شد سر رشته چه شد آن حال بگذشته که پوشیده نمی‌ماند در آن حالت سر سوزن

3 خنک آن دم که فراش فرشنا اندر این مسجد در این قندیل دل ریزد ز زیتون خدا روغن

4 دلا در بوته آتش درآ مردانه بنشین خوش که از تأثیر این آتش چنان آیینه شد آهن

5 چو ابراهیم در آذر درآمد همچو نقد زر برویید از رخ آتش سمن زار و گل و سوسن

6 اگر دل را از این غوغا نیاری اندر این سودا چه خواهی کرد این دل را بیا بنشین بگو با من

7 اگر در حلقه مردان نمی‌آیی ز نامردی چو حلقه بر در مردان برون می باش و در می زن

8 چو پیغامبر بگفت الصوم جنه پس بگیر آن را به پیش نفس تیرانداز زنهار این سپر مفکن

9 سپر باید در این خشکی چو در دریا رسی آنگه چو ماهی بر تنت روید به دفع تیر او جوشن

عکس نوشته
کامنت
comment