- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چراغ دلم «میرباقر» که داشت ز سیماش نور سیادت ظهور
2 به عشرتسرای بقا بار بست از این محنتآباد دار غرور
3 شد از رفتن او، ز جانها قرار شد از غیبت او ز دلها حضور
4 ز زهر غمش، عالمی تلخکام ز درد فراقش، جهانی به شور
5 به محنتسرایی که اینش بقاست چرا دل نهد مرد صاحب شعور؟!
6 ز بس شادیش با غم آمیخته است نداند کسی ماتمش را ز سور!
7 چو تیر از کمانخانه چرخ پیر بود راستان را به سرعت عبور
8 جهان را خدنگی به ترکش نماند کمان فلک را، همانست زور
9 چو تاریخ فوتش، من دردمند طلب کردم، از خاطر ناصبور
10 به خاک از دعا روی اخلاص سود بگفتا که:«قبرش بود پر ز نور»!