1 ای نور مه از جمال رخسارهٔ تو ای ظلمت شب ز خال رخسارهٔ تو
2 هرگز نفسی مباد کاین دیدهٔ من خالی بود از خیال رخسارهٔ تو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا راغ شد از باد پر ز عنبر سارا
2 شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا
1 برآمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا بخار مرکز خاکی نقاب قبّهٔ خضرا
2 چو پیوندد به هم گویی که در دشت است سیمابی چو از هم بگسلد گویی مگر کشتی است در دریا
1 فرخ ملک مشرق مهمان وزیرست والا عضد دولت نزدیک مجیرست
2 ماه است وزیر و ملک مشرق خورشید خورشید فروزنده بر ماه منیرست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به