1 درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده گیر ای فضول مکتب رنگ این ورقگرداندهگیر
2 آنقدرها نیست بار الفت این کاروان دامنتگرد نفس دارد چو صبح افشاندهگیر
3 جزکف بیمغز از این دریا نمیآید برون ایگهر مشتاق، دیگی از هوس جوشاندهگیر
4 رنگ پروازت چو شمع آغوش پیداکردهست با وداع خویش اینکر و فر از خود راندهگیر
5 ای جنون چندین غبارکر و فر دادی به باد خاک بنیاد مرا هم یک دو دم شوراندهگیر
6 خلقی از رسوایی هستی نظر پوشید و رفت بر سر این عیب مژگانی تو هم پوشانده گیر
7 دامن خاکست آخر مقصد سعی غبار گر همه فکرت فلکتازست بر جا ماندهگیر
8 در نگینها اعتبار نام جز پرواز نیست نقش خود هرجا نشاندی همچنان بنشانده گیر
9 بیتامل هرچهگویی نیست شایان اثر تیغ حکمی گر ببازی اندکی خوابانده گیر
10 ای غرور اندیشه بر وهم جهانگیری مناز قدرتی گر هست دست بیدل وامانده گیر
دیدگاهها **