لسان را سحر در از ادیب الممالک فراهانی غزل 11

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

لسان را سحر در طی لسانست

1 لسان را سحر در طی لسانست مه و خورشیدش اندر طیلسانست

2 عروس فضلش اندر حجله طبع چو در فردوس خیرات حسانست

3 لسانا ای که کلک در فشانم بمدحت جاودان رطب اللسانست

4 توئی آنکس که تیغ خامه ات را دل سنگ پریرویان فسانست

5 نمی پرسی نشان از حال بیمار که روزش چون و حالش بر چه سانست

6 مشو در شام تار از روز نومید که نومیدی شعار ناکسانست

7 بسان کوه آهن دل قوی دار که ایزد بنده را روزی رسانست

عکس نوشته
کامنت
comment