1 پیشوای علما جامهٔ من نز پی بیشی و پیشی پوشد
2 لیک خواهد که به پوشیدن آن در تنم خلعت بیشی پوشد
3 کان قبا کز حبش آرند رسول بهر تشریف نجاشی پوشد
4 خواجه داند که مرا دل ریش است مرهمی بر سر ریشی پوشد
5 چه عجب آب که گنج هنر است عیب خاک از سر خویشی پوشد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر که به سودای چون تو یار بپرداخت همتش از بند روزگار بپرداخت
2 در غم تو سخت مشکل است صبوری خاصه که عالم ز غمگسار بپرداخت
1 جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا باز هم در خط بغداد فکن بار مرا
2 باجگه دیدم و طیار ز آراستگی عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا
1 طبعِ تو دمساز نیست عاشقِ دلسوز را خویِ تو یاریگر است یارِ بدآموز را
2 دستخوشِ تو منام دستِ جفا برگشای بر دلِ من برگمار تیرِ جگردوز را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به