خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

خاقانی شروانی
خاقانی شروانی

خندهٔ سر به مهر زد دم از خاقانی شروانی ترجیع 6

ترجیع 6 ام از 1365 ترجیعات

خندهٔ سر به مهر زد دم صبح

1 خندهٔ سر به مهر زد دم صبح الصبوح ای حریف محرم صبح

2 ناف شب سوخت تف مجمر روز گوی زر یافت جیب ملحم صبح

3 به سر تازیانهٔ زرین شاه گردون گرفت عالم صبح

4 صبح شد مریم، آفتاب مسیح قطرهٔ ژاله اشک مریم صبح

5 طاس زرین کش آفتاب آسا کآفتاب است طاس پرچم صبح

6 پی پی عشق گیر و کم کم عقل لب لب جام خواه و دم دم صبح

7 سیم کش بحر کش ز کشتی زر خوان فکن خوانچه کن مسلم صبح

8 عاشقان را ز صبح و شام چه رنگ کم زن عشق باش و گو کم صبح

9 از تن عقل پنج یک برگیر سه یکی خور به روی خرم صبح

10 ید بیضای آفتاب نگر زر فشان ز آستین معلم صبح

11 که آسمان پیش شه به نوروزی در جل زر کشید ادهم صبح

12 بوالمظفر خدایگان ملوک ملک بخش و ظفرستان ملوک

13 برقع صبح چون براندازند کوه را خلعه در سر اندازند

14 بر درند از صبا مشیمهٔ صبح طفل خونین به خاور اندازند

15 ترک سبوح گفته وقت صبوح عابدان سبحه‌ها دراندازند

16 نوعروسان حجلهٔ نوروز نورهان زر و زیور اندازند

17 ز آن مربع نهند منقل را تا مثلث در آذر اندازند

18 قفس آهنین کنند و در او مرغ یاقوت پیکر اندازند

19 در مشبک دریچه پنداری کافتاب زحل خور اندازند

20 یا در آن خانهٔ مگس گیران سرخ زنبور کافر اندازند

21 بر لب خشک جام رعنا فش عاشقان بوسهٔ تر اندازند

22 گرچه میران لشکرند همه جرعه بر میر لشکر اندازند

23 چون همه جان شوند چون می و صبح جان به شاه مظفر اندازند

24 سر سامانیان و تاج کیان ملک ابن الملک میان ملوک

25 ساقیا توبه را قلم درکش بر در میکده علم برکش

26 زهد را بند آهنین بر نه عقل را میل آتشین درکش

27 خانهٔ دل سبیل کن بر می رقم لایباع بر در کش

28 جان سگ طوق دار مجلس توست هم تو داغ سگیش بر سرکش

29 گر به دل قانعی دو اسبه درآی ور به جان خشندی خر اندر کش

30 خود پرستی چو حلقه بر در نه بی‌خودی را چو حله در برکش

31 گر نه‌ای زهر، سینه کمتر سوز ور نه‌ای دهر، کینه کمتر کش

32 دست گیر آفتاب را چون صبح در سماع خوش قلندر کش

33 روز و شب چون خط مزور نیست خیز و خط بر خط مزور کش

34 پیش دریا کشی چو خاقانی یاد شه گیر و کشتی زر کش

35 افسر خسروان جلال الدین ظل حق آفتاب جان ملوک

36 ترک من کآفتاب هندوی توست عید جان‌ها هلال ابروی توست

37 جوجو از زر منم در آن بازار که ترازوش زلف جادوی توست

38 جو زرین چه سنجدت که به نقد قرص خورشید در ترازوی توست

39 پیش چشمت خیال هستی من سایهٔ موی بند گیسوی توست

40 از فلک زخم‌هاست بر دل من کنهم از دستبرد نیروی توست

41 نکنم مرهم جراحت خویش کن جراحت به مهر بازوی توست

42 نالش از آسمان کنم نی نی کآسمان هم به نالش از خوی توست

43 پهلو از من تهی مکن که مرا پهلوی چرب هم ز پهلوی توست

44 وصل و هجرت مرا یکی است از آنک درد تو هم مزاج داروی توست

45 جان سپند تو ساخت خاقانی چکند چشم عالمی سوی توست

46 لؤلؤ افشان تویی به مدحت شاه عقد پروین بهای لولوی توست

47 حرز امت سپاهدار عجم کهف ملت، نگاهبان ملوک

48 زخم هجرت میان جان بگسست مدد مرهم از میان بگسست

49 از همه تا همه دلی که مراست به همه دل امید جان بگسست

50 بر سر کویت از درازی راه مرکب ناله را عنان بگسست

51 جور تو حلقهٔ جهان بگرفت رفت و زنجیر آسمان بگسست

52 کشتهٔ صبرم آشکارا سوخت رشتهٔ جانم از نهان بگسست

53 پیش خاک در تو چشم از در صد طویله به رایگان بگسست

54 نفس من ز درد همنفسان چند نوبت به یک زمان بگسست

55 بر سر چاه بختم آمد چرخ مدد جوی عمر از آن بگسست

56 آب خون کرد و چاه سر بگرفت دلو بدرید و ریسمان بگسست

57 دست خون ماند با تو خاقانی طمع هستی از جهان بگسست

58 جوشن چرخ را به تیر ضمیر در ثنای خدایگان بگسست

59 شهریار فلک غلام که هست هر غلامیش پهلوان ملوک

60 لعلت از خنده کان همی ریزد دل بر آن لعل جان همی ریزد

61 چون بخندی خبر دهد دهنت که سها اختران همی ریزد

62 دست بالاست کار تو که فلک زیر پایت روان همی ریزد

63 نیزه بالاست خون ز غمزهٔ تو که به مشکین سنان همی ریزد

64 آسمان هم ز جور تو چون من خاک بر آسمان همی ریزد

65 نه از آن طیره‌ام که طرهٔ تو خون من هر زمان همی ریزد

66 لیک از آن در خطم که از خط تو نافه‌ها رایگان همی ریزد

67 به چه زهره زبان حدیث تو کرد کب رویم زبان همی ریزد

68 چشم من شد گناه شوی زبان کب سوی دهان همی ریزد

69 ابر خون‌بار چشم خاقانی صاعقه بر جهان همی ریزد

70 صدف خاطرش جواهر نطق بر سر اخستان همی ریزد

71 خانه زادند و بندهٔ در شاه خانه داران خاندان ملوک

72 جوشن سرکشی ز سر برکش تیر هجرانم از جگر برکش

73 یا فرو بر تنم به آب عدم یا دلم ز آتش سقر برکش

74 رگ جانم گشاده گشت ببند پیشتر نوک نیشتر برکش

75 موج خون منت به کعب رسید دامن حله بیشتر برکش

76 بوسه‌ای کردم آرزو، گفتی که ترازو بیار و زر برکش

77 زر ندارم ولیک جان نقد است شو بها بر نه و شکر برکش

78 گر بدان کفه زر همی سنجی جان بدین کفهٔ دگر برکش

79 دامن دوست گیر خاقانی وز گریبان عشق سر برکش

80 رایت نطق را عرابی وار بر در کعبهٔ ظفر برکش

81 از پی محرمان کعبهٔ شاه آبی از زمزم هنر برکش

82 صلتش بزم هشت خوان بهشت صولتش رزم هفت‌خوان ملوک

83 جو به جو جور دلستان برگیر دل جوجو شده ز جان برگیر

84 به گمان یوسفیت گم شده بود یوسفت گرگ شد گمان برگیر

85 بر سر خوان زندگی خورشت چون جگر گوشه‌ای است خوان برگیر

86 نیست در حلقهٔ جهان یک اهل پای اهلیت از میان برگیر

87 اهل دل کس نیافت ز اهل جهان برو ای دل دل از جهان برگیر

88 دو به دو با حریف جان بنشین یک به یک غدر آسمان برگیر

89 بس خراب است لهو خانهٔ دهر به نگه عمر ز آسمان برگیر

90 بر در نقب این خرابه تو را تا نگیرند نقب از آن گیر

91 گل انصاف کار خاقانی خسک از راه دوستان برگیر

92 چون منوچهر خفته در خاک است مهر ازین شوم خاکدان برگیر

93 میوهٔ دولت منوچهر است اخستان افسر کیان ملوک

94 دل به گرد زمانه می نرسد مرغ همت به دانه می نرسد

95 از زمانه چه آرزو خواهم که به نقش زمانه می نرسد

96 پیشگاه مراد چون طلبم که به من آستانه می نرسد

97 جان دو اسبه دوان پی دل و عمر به یکی زین دوگانه می نرسد

98 من چو هندو نیم مرا از بخت طرب زنگیانه می نرسد

99 آه کز چرخ آه یاوگیان ناوکی بر نشانه می نرسد

100 غرقهٔ خون هزار کشتی هست که یکی بر کرانه می نرسد

101 نسیه بر نام روزگار نویس ز آن که نقد از خزانه می نرسد

102 میوه آن به که آفتاب پزد سایه پرورد خانه می نرسد

103 پر بریده است مرغ خاقانی ز آن سوی آشیانه می نرسد

104 شمع اقبال شه چنان افروخت که فلک بر زبانه می نرسد

105 صولت جان ربای او بربود گوی دولت ز صولجان ملوک

106 عدل او زهرهٔ ستم بشکافت بذل او نافهٔ کرم بشکافت

107 ظلم را چون هدف جگر بدرید بخل را چون صدف شکم بشکافت

108 قهرش از بهر قطع نسل عدو رحم مادر عدم بشکافت

109 بختش انگشتری ودیعت داد ماهی از بهر آن شکم بشکافت

110 آسمان نبوت ار مه را چون گریبان صبح دم بشکافت

111 تیغ شه زهرهٔ زحل بدرید جگر آفتاب هم بشکافت

112 تیغ او دست موسوی است از آنک نیل را چون سر قلم بشکافت

113 ای چراغ یزیدیان که دلت چون علی خیبر ستم بشکافت

114 تارک ذوالخمار بدعت را ذوالفقار تو لاجرم بشکافت

115 بر شکافی دماغ خصم چنانک ناف سهراب روستم بشکافت

116 جز به نام تو داغ بر ران نیست مرکب بخت زیر ران ملوک

117 روضهٔ آتشین بلارک توست باد جودی شکاف ناوک توست

118 تخت جمشید و تاج نوشروان آرزومند پای و تارک توست

119 بخت تو کودک و عروس ظفر انتظار بلوغ کودک توست

120 ملک الموت مال و عیسی حال بذل بسیار و حرص اندک توست

121 مشتری چک نویس قدر تو بس که سعادت سجل آن چک توست

122 با یتیمی چو مصطفی می‌ساز چه کنی جبرئیل اتابک توست

123 در جهان مالک جهان سخن مادح حضرت مبارک توست

124 شد عطارد به نطق صد یک او چون به خلق آفتاب صد یک توست

125 گر بمانم ز آستان تو دور عار دارم ز آستان ملوک

126 چون تو گردون سریر نتوان یافت چون من اختر ضمیر نتوان یافت

127 آفتابی و جز به درگاهت اختران را مسیر نتوان یافت

128 جز به صدرت عیار دانش را ناقدان بصیر نتوان یافت

129 گفتی از رسم سی هزار درم کم ز سی نیزه‌گیر نتوان یافت

130 لیک از صد هزار نیزه و تیر این قلم را نظیر نتوان یافت

131 سخن این است ناگزیر جهان عوض ناگزیر نتوان یافت

132 تا چو تیغم به زر نیارائی خاطرم را چو تیر نتوان یافت

133 چشمهٔ خاطر است سنگ انبار آب از او خیر خیر نتوان یافت

134 بلبلی را که سینه بخراشی از دم او صفیر نتوان یافت

135 قلمی را که موی در سر ماند کار ساز دبیر نتوان یافت

136 خانهٔ پیرزن که طوفان برد در تنورش فطیر نتوان یافت

137 پدرت دیده‌ای که چون می‌داشت ساحری را که شد زبان ملوک

138 در کمال تو چشم بد مرساد نرسد در تو چشم و خود مرساد

139 بر رکاب فلک جنیبت تو آفتی کز فلک رسد، مرساد

140 دختر بخت را جز از در تو بر فلک بانگ نامزد مرساد

141 آن که عمرت هزار سال نخواست روزش از یک به ده، به صد مرساد

142 بر امید کلاه دولت تو حاسدان را قبا نمد مرساد

143 دشمنت را که جانش معدوم است حال بد جز به کالبد مرساد

144 ز ابلق چار کامهٔ شب و روز ران یک رانت را لگد مرساد

145 جیفهٔ دشمنان جافی تو از زبانی به دام و دد مرساد

146 صدر عالیت کعبهٔ خرد است رخنه در کعبهٔ خرد مرساد

147 این دعا ورد جان خاقانی است کای ملک ز آسمانت بد مرساد

148 صولتت باد سایه دار ظفر دولتت باد دایگان ملوک

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر خندهٔ سر به مهر زد دم صبح

شاعر شعر خندهٔ سر به مهر زد دم صبح چه کسی است ؟

شاعر شعر خندهٔ سر به مهر زد دم صبح خاقانی شروانی می باشد.

شعر خندهٔ سر به مهر زد دم صبح در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 6 سروده شده است.

قالب شعر خندهٔ سر به مهر زد دم صبح چیست ؟

قالب شعر خندهٔ سر به مهر زد دم صبح ترجیع است

مضمون اصلی شعر خندهٔ سر به مهر زد دم صبح چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.