ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید از بیدل دهلوی غزل 208

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما

1 ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما که‌سخن‌گهر شد و زدگره به‌زبان سکته خروش ما

2 کله چه فتنه شکسته‌ای‌که ز حرف تیغ تبسمت به سحر رسانده دماغ‌گل‌، لب زخم خنده فروش ما

3 نفس از ترانهٔ ساز دل چه فشاند بر سر انجمن که صدای قلقل شیشه شد پری جنون‌زده هوش ما

4 به نگاه عبرتی آب ده زمآل جرات جستجو که به چشمت آبنه می‌کشدکف پای آبله‌پوش ما

5 به جنونی از خم بیخودی زده‌ایم ساغر ما و من که هزار صبح قیامت است وکفی ز مستی جوش ما

6 همه را ربوده ز دست خود اثر نوید رسیدنت زوداع ما چه خبر دهد به دل شکسته سروش ما

7 تب شوق سجدهٔ نیستی چه‌فسون دمیده برانجمن که چوشمع تاقدم ازجبین همه‌سر نشسته‌به‌دوش ما

8 ز نشاط محفل زندگی به چه نازد امشب منفعل قدحی مگربه عرق زند ز خمار خجلت دوش ما

9 دگر از تعین خودسری چه‌کشیم زحمت سوختن که فتاد برکف پاکنون نگه چراغ خموش ما

10 نرسید فطرت هیچکس به خیال بیدل و معنی‌اش همه‌راست بیخبری و بس‌، چه‌شعور خلق و چه‌هوش ما

عکس نوشته
کامنت
comment