1 زمین که گنج روان گفته خاک راه تو را به حشر پس ندهد کشته نگاه تو را
2 خلد به دیده محشر خدنگ بیداری به خواب بیند اگر شور صیدگاه تو را
3 فریب چرب زبانان نوید وصل دهد هلاک پرسش مژگان عذر خواه تو را
1 عکس مهتاب کشیده است پریخانه در آب شده از موج عیان محشر دیوانه در آب
2 گر خیال تو چراغ دل گوهر گردد خیزد از موج شرار پر پروانه در آب
1 چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
2 سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را