- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بره دربود مجنونی نشسته که میرفتند قومی یک دو رسته
2 مگر آن قوم دنیاوار بودند که غرق جامه و دستار بودند
3 ز رعنائی و کبر و نحوت و جاه چو کبکان میخرامیدند در راه
4 چو آن دیوانهٔ بی خان و بی مان بدید آن خیلِ خود بین را خرامان
5 کشید از ننگ سر در جیب آنگاه که تا زان غافلان خالی شد آن راه
6 چو بگذشتند سر بر کرد از جیب یکی پرسید ازو کای مردِ بی عیب
7 چرا چون روی رعنایان بدیدی شدی آشفته و سر درکشیدی
8 چنین گفت او که سر را درکشیدم ز بس باد بروت اینجا که دیدم
9 که ترسیدم که برباید مرا باد چو بگذشتند سر بر کردم آزاد
10 ولی چون گندِ رعنایان شنیدم شدم بی طاقت و سر درکشیدم
11 چو هفت اعضات رعنائی گرفتست جهانی از تو رسوائی گرفتست
12 کسانی کین صفت از خویش بردند بدنیا کار عقبی پیش بردند