المنّة لِلّه که برآمد همه از جلال عضد غزل 199

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

المنّة لِلّه که برآمد همه کامم

1 المنّة لِلّه که برآمد همه کامم وان آهوی پدرام درافتاد به دامم

2 ای بخت! بیا بر من و بر خویش نظر کن تا خود تو کدامی و من امروز کدامم؟

3 اقبال قرینم شد و محبوب رفیقم عالم به مرادم شد و، ایّام به کامم

4 ما را نه سر حور و نه پروای بهشت است حور است مرا یار و بهشت است مقامم

5 در سایه خورشید جمال تو همه عمر خورشید سعادت نرود از سر بامم

6 بودی همه چون شام ز هجران تو صبحم و اکنون همه چون صبح شد از روی تو شامم

7 سرگشتگی هجر تو بر من به سرآمد زین پس همه در گلشن وصل تو خرامم

8 سهل است گرم عمر به سختی به سرآید این کام که من یافتم از عمر تمامم

9 زان روز که نامم به زبان تو برآید در اوج جلال است ز اقبال تو نامم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر